گوشه ای از رمان الفبای سکوت
بی حوصله سشوار را به برق زد و موهایش که بلند شده بودند را خشک کرد. در طول دو ماهی که در استرالیا بود حاضر نشده بود به آرایشگاه برود. دوست نداشت کسی جز هیراد موهایش را کوتاه کند. باید تا آخر هفته سری به هیراد میزد و از شر این تار موهای مزاحم هم خلاص میشد. صدایی که به گوشش خورد باعث شد تا سشوار را خاموش کند. این صدای پر انرژی فقط میتوانست مربوط به تینا باشد. لبخند زد. چرخید و به میز آرایشش تکیه داد. زیر لب شروع به شمردن کرد. طبق یک عادت قدیمی. _ یک، دو، سه،… همان طور که تخمین زده بود به پنج نرسیده در اتاق باز شد و تینا با هیجان داخل آمد. _باورم نمیشه از تخت خوابت دل کندی. _خسته نباشی. شیرین گفت رفته بودی باشگاه. تینا جلوتر آمد و از گردن تارخ آویزان شد._اوهوم. تارخ یک دستش را بالا آورد و آرام روی کمر او گذاشت. _خودتو لوس میکنی؟ تینا نفس عمیقی کشید و عطر تند تارخ را به ریه هایش فرستاد. _از ادکلنت متنفرم. بوش بجای اینکه جذاب باشه باعث میشه آدم ناخودآگاه ازت فاصله بگیره. تارخ دست آزادش را روی شانهی تینا گذاشت و خواست او را به عقب هول دهد، اما تینا گره دستانش را محکم تر کرد. _بیخیال! بذار یکم اینجا بمونم. دو ماهه نبودی. دلم واست تنگ بود … این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###