فارسی بوک
دانلود رمان جدید ایرانی و خارجی
دانلود رمان مانکن نابودگر از مریم بهاور

دانلود رمان مانکن نابودگر از مریم بهاور pdf بدون سانسور

دانلود رمان مانکن نابودگر از مریم بهاور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سرگرد اینترپل سام نیکنام ملقب به آلفاباس، مردی استثنایی و مشهور کسی هست که به دنبال گذشته رازآلودش کمر به قتل پونزده شخص می‌بندند، سام به دنبال تلخ‌ترین حقیقت زندگیش شمشیر دولبه‌ای به دست گرفته و به رسم ویرانی، نابودگر متظاهر شده و با مخفی شدن تو نقاب فداکاری، انتقامِ قضاوت‌های بی‌رحمانه اطرافیانش را می‌گیرد، او در گذشته غرق می‌شود، تا اینکه از…

خلاصه رمان مانکن نابودگر

آرمان در حالی که داشت با حوله موهاشو خشک می کرد اومد تو اتاق مطالعم.یه تیشرت آستین دار بنفش و شلوارک طوسی پوشیده بود. یادمه زمستون پارسال از همین تیشرت یکی مشکی منم گرفتم. _بابا یخمک شدم این دکمه شوفاژت کو؟؟ کتاب و بستم و از سر جام بلند شدم. رفتم تو حال و شوفاژ و روشن کردم. در رو زدن. آرمان برگشت و نگاهی بهم انداخت: _بچه هان. رفتم سمت آیفون. ریموت درو زدم. همین که در حالو باز کردم فرید پرید تو بغلم. لبخندی زدم. ازم جدا شد. فرید_وای وای اون قیافشو ببین! سعید با تردید اومد جلو و گفت: _آرمان خان این پسره خوشتیپ کیه اینجا؟ آرمان که تا اون

موقع به جمعمون پیوسته بود: _خدمتتون معرفی کنم آقای بداخلاق. _بسه شمام هر چی هیچی نمیگم پررو تر میشین. سعید_به والله نگرانتم رفیق چند وقته بجز رفتن سرکار و موندن تو این برج راپونزل جای دیگه ای نرفتی آخه؟ محمد که تا اون موقع به دلقک بازیای آرمان و فرید می خندید گفت: _مگه همه مثل توئن سعید؟ اومد بغلم: محمد_چندوقته من قیافتو ندیدم کمیسر؟ از بغلش دراومدم و گفتم: _اوضاع خوب پیش میره؟ در حالی که میرفتیم تو حال فرید دویید سمت شوفاژ و جوراب و پالتوشو در آورد. با محمد نشستیم رو کاناپه. اون در حالی که شالگردن خاکستریشو از دور

گردنش باز می کرد با شور گفت: _بازم گل کاشتیاا..تبریک آقای مشهور. با این حرفِ محمد سعید اومد جفت من نشست و گفت: _پسر ملت چپ و راست اسم تو رو میگن دیگه الان باید جلو بقیه با رفیقمون پز بدیم. آرمان به شوخی گفت:این قیافه و شهرتش رو دیدن که عاشقشن. وگرنه میدونستن اخلاق نداره که پشیمون میشدن! نیم خیز شدم: _تو باز حرف زدی؟ خندید و از جاش پرید: _نه نه امروز اون هیکلت به اندازه کافی پرسم کرد بشین من چیزی نمیگم! فرید که تا اون موقع جلو شوفاژ خودشو گرم می کرد اومد کنارم نشست و موبایلشو گذاشت رو میز: فرید_سامی خط عوض کردی!؟ _آره…

دانلود رمان مانکن نابودگر از مریم بهاور pdf بدون سانسور

دانلود رمان فقط برای انتقام از شیما فراهانی

دانلود رمان فقط برای انتقام از شیما فراهانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان فقط برای انتقام از شیما فراهانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

موضوع در رابطه با پلیس جوانی به نام مهران هست که در دایره ی جنایی کار می کند دست در بر قضا همسر او به نام مهسا را به قتل می‌رسانند و او با بررسی پرونده ی قتل همسرش متوجه ی حقایقی در رابطه با گذشته ی همسرش شده و در نهایت متوجه می شود قاتل کسی نیست جز…

خلاصه رمان فقط برای انتقام

(داستان از زبان مهران) بالاخره روز عروسی فرا رسید وقتی رسیدم جلوی آرایشگاه زنگ درو زدم و مهسا از در آرایشگاه بیرون زد اولش دیدمش یکم جا خوردم خیلی تغییر کرده بود، البته مهسا کلا دختر خوشگلی بود ولی امشب خیلی خوشگلتر شده بود بعد از اینکه دست گل عروس و به دستش دادم و دستوراتی که فیلمبردار میداد و ما اجرا میکردیم سوار ماشین شدیم و به سمت آتلیه و بعد به تالار باغ مورد نظر رفتیم به محض اینکه مهسا سوار ماشین شد دیدم انگشتای دستشو به

هم گره زده و دستاش یکم میلرزه انگار که استرس داشت ولی به روش نیاوردم و به راه خودم ادامه دادم داخل ماشین صحبت زیادی بینمون رد و بدل نشد. بعد از اینکه به باغ رسیدیم همه دورمون جمع شدن و خانم ها کل می کشیدن و اسفند دود می‌کردن بابام گفته بود جلوی پامون گوسفند بکشن بعد از اینکه از اون جمعیت تونستیم رد بشیم و به جایگاه عروس و داماد خودمونو رسوندیم یکی یکی خانم های فامیل جلو اومدن و بهمون تبریک گفتن البته عروسی مختلط نبود

چون من عروسی مختلط دوست نداشتم و از اولم شرط کردم زن و مرد باید جدا باشه. بعد از اینکه یکم اونجا موندم به مهسا گفتم میرم سمت مردونه چون اونجا معذب بودم و مهسا هم گفت برو بعد از اینکه وارد قسمت مردونه شدم اول از همه برادرم مهرداد و دیدم و بهش نزدیک شدم و گفتم، مهران: تو که از منم که دامادم خوشتیپ تر شدی. مهرداد: ما اینیم دیگه. بعد دوتایی بهم لبخند زدیم و بعد بهش گفتم: میگما مهسا تو فامیلاشون دختر مجرد زیاده شب موقع خداحافظی چشم

بچرخون ببین از کسی خوشت میاد تا اینجایی بریم برات خواستگاری. مهرداد:خجالت بکش جناب سروان یعنی تو میگی برم تو زن و بچه ی مردم هیزی کنم؟ چنان دوتایی با هم زدیم زیر خنده که همه نگاهمون کردن و بابا اومد نزدیکمون و گفت، محمدرضا: شما دوتا چتونه؟ مهرداد: هیچی بابا این پسرت خیر سرش پلیسه داره منو به راه بد میکشونه. محمدرضا: مهران جان برو بابا یه سلام تعارف کن به فامیل و همکارات زشته اینجا واینستا. مهران: چشم بابا. بعد رفتم و به همه خوش آمد گویی کردم…

دانلود رمان فقط برای انتقام از شیما فراهانی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در سیاهی شب از زهرا شایلین

دانلود رمان در سیاهی شب از زهرا شایلین رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان در سیاهی شب از زهرا شایلین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورد دختری به اسم رزاس که نامزد آریا یکی از خلافکارای شهره و رزا از هویت اصلی آریا خبر نداره دراین میان اتفاقاتی میوفته که رزا با دشمن خونیه آریا، دامون سرد آشنا میشه و…

خلاصه رمان در سیاهی شب

نمیتونستم ازش دور بمونم، نمیتونستم بی تفاوتی هاشو بیبینم. اینکارارو میکنه آخه چرا. سردی آب تنمو به لرزه درآورده بود اما برام مهم نبود مهم اینه که رزای من ناراحت نباشه… دوشو بستم و لباسامو پوشیدم و از حموم اومدم بیرون. رزا بغل تخت خوابش برده بود، معلوم بود که منتظر من بوده. مگه چند ساعت تو حموم بودم که خوابش برده؟ نگاهی ساعت انداختم که چشمام ۴ تا شد دو ساعته که من تو حموم بودم؟ پس چرا متوجه گذر زمان نشدم نگاهش کردم که تو خودش جمع شده بود دستمو زیر سر و پاهاش گذاشتم و بلندش کردم گذاشتمش رو تخت، پتو رو هم کشیدم روش نمیدونم چرا ولی خوابم نمیبرد، رفتم کنار پنجره و نگاهی به دریا کردم انگار دریا هم از چیزی عصبی بود که اینطوری موج میزد. دستمو گذاشتم رو قلبم که محکم داشت می کوبید انگار عشق واقعی رو الان درک میکردم. هیچ وقت برای مهتاب هم قلبم اینجوری نمیزد ولی الان ضربانش خیلی فرق میکنه.

رفتم رو تخت پیش رزا دراز کشیدم که خوابم ببره که وجود رزا منو به خوابی عمیق برد اونم پر از آرامش. صبح که چشمامو باز کردم با چهره ی دامون رو به رو شدم آخه من چرا همچین حرفایی رو بهت زدم؟ ببخشید عزیزم دست خودم نبود وقتی اون حرفارو از دهن تو و مهتاب شنیدم اختیار کارام از دستم در رفته واقعا قصد بدی نداشتم، منو ببخشید. بلند شدم و رفتم پایین همه پایین بودن آنا چه عجب از رختخواب دل کندی؟ +مزه نریز هیراد رزا برو دامونم بیدار کن بیاد صبحانه. نه دیشب خوابش نبرد بهتره الان یکم بخوابه. _خیلی خب پس بیا. رفتم پشت میز نشستم و شروع کردم به خوردن آنا: خب من که خوردم میرم لب دریا. خب وایسا منم بیام عه. تو که چیزی نخوردی بشین بخور بعدا بیا. نه دیگه نمی خوام بیا بریم با آنا رفتیم لب دریا و از هر دری گفتیم و خندیدیم
واقعا بودن کنار آنا یه نعمته. فقط میخندونتت.

دامون و هیراد و مهتاب هم اومدن دامون کی بیدار شد؟ دامون داشت نگاهم میکرد، منم محوش شده بودم. یهو لرز کردم برگشتم دیدم که آنای کثافت با مهتاب آب ریختن روم +رو من آب میپاشین آره؟ نشست. رفتم طرفشون و هردوشون رو هل دادم تو آب جیغی کشیدن که باعث شد من به خنده بیوفتم، دستی پشتم و منو هل داد تو آب خشکم زده بود. صدای خنده های آنا و مهتاب میومد برگشتم که دیدم هیراد با یه لبخند شیطانی داره بهم نگاه میکنه دامونو پشت سرش دیدم که تا اومد برگرده پشتشو ببینه دامون انداختش تو آب هیراد خشک شده :گفت داداش… چرا من؟ +میخواستی زن منو اذیت نکنی اینم میشه عاقبتش. با گفتن این حرفش قند تو دلم آب شد که آنا گفت: تو که اینقدر زن ذلیل نبودی؟ حواس دامون به حرف آنا پرت شد و نمیدونست چی بگه که هیراد از فرصت استفاده کردو پاشو انداخت پشت پا دامون و انداختش تو آب.

دانلود رمان در سیاهی شب از زهرا شایلین رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شب سرد از راضیه درویش زاده

دانلود رمان شب سرد از راضیه درویش زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان شب سرد با ما از راضیه درویش زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همه‌چی با رفتن تنها پناه زندگیم، یعنی برادرم به سربازی، شروع شد. بعد از رفتن محمد، من موندم و مادری که لایق هر اسمی بود، الا مادر. تنها بودم و تنهاتر شدم. بدون اینکه از حقیقت‌های پنهانی که تو گذشته نه‌چندان دور زندگیم اتفاق افتاده بود، خبر داشته باشم. تو بی‌خبری به زندگی سختم ادامه می‌دادم، تا روزی که فردی ناشناس وارد زندگیم میشه و به‌ یک‌باره مانند طوفانی ویرانگر، همه‌چیز رو به هم می‌ریزه. و من رو با حقیقتی رو‌به‌رو می‌کنه که…

خلاصه رمان شب سرد

ازش جدا شدم اما همین که نگاهم به صورتش افتاد، بی طاقت، دوباره و اینبار محکمتر از قبل سرم رو روی شانه اش گذاشتم. دستام رو دورش حلقه کردم. از ته دل با صدای بلند زدم زیر گریه اونقدر بلند که صدای گریه های آروم محمد بین صدای گریه هام گم شده بود. دستاش رو دورم حلقه کرد و جسم نحیف و لاغرم رو محکم به خودش فشرد و زیر لب، آروم دم گوشم زمزمه کرد: -گریه نکن قربونت برم! اما تا حرف میزد، گریه م شدت می گرفت. مگه میشد ساکت بشم؟ مگه میشد اشک نریزم؟

آخه کیه که بدونه دارم تنها پناهم رو از دست میدم؟ دارم تنها تکیه گاهم رو از دست میدم! مگه میشد برای رفتن تنها برادرم اشک نریزم؟ برای خودم که از این به بعد بی پناه و بی یاور میشم، اشک نریزم؟ محمد به زور من رو از خودش جدا کرد. دو تا دست هاش رو قاب صورتم کرد. انگشت شستش رو روی گونه م کشید و اشک روی گونه م رو پاک کرد و من با چشم هایی که انگار قصد آروم شدن نداشت و بی وقفه از اشک پر و خالی میشد، به محمد زل زده بودم. چقدر دلم می خواست التماسش کنم که نره.

این مسافرت دوساله ی اجباری رو دوباره به عقب بندازه. اما مگه میشد؟ تا الان به اندازه کافی برای رفتن دیر شده بود. از نگاه های گاه و بی گاهش که رنگ تردید و دودلی داشت، مشخص بود که خودش هم پای رفتنش سسته. صدای مهربون و آمیخته با بغضش تو گوشم پیچید: – گریه نکن قربون اون چشم های عسلیت بشم. جون محمد گریه نکن! اینجوری که پای رفتنم رو بیشتر از قبل سست میکنی آیناز! سرش رو خم کرد و بوسه ی نرمی به گونم زد. دستش رو تو دستم گرفتم و فشار کوچیکی دادم….

دانلود رمان شب سرد از راضیه درویش زاده رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ستی از پاییز

دانلود رمان ستی از پاییز بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان ستی از پاییز با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود…

خلاصه رمان ستی

به تاج تخت تکیه داده و محتویات تلخ لیوان را مزه مزه می کردم. خاطرات از پس ذهنم هجوم می آوردند. جیغ و داد، آوای التماسش و تفی که به صور تم انداخت… بعد از آن فقط چیزی شبیه یک آخ! کوتاه و منقطع. ترکیب الکل و هوس معجون خطرناکیست که عقل را از سر به در می کند. آنقدر که نبینی که بیهوشی از فرق شکافته است و درد، نه از ترس و وحشت. دنیا بر سرم آوار شد وقتی روز بعد، فهمیدم که سرش شکافته، از حال رفته و من مشغول بودم.

چه چیزی این ژنتیک کثیف مرا توجیه می کرد؟ تمام دنیا هم جمع شوند، آن آبی که ریخته شد، به کاسه باز نمی گردد. کابوسی که شب های طولانی، دست از سرم بر نداشت. شب هایی شبیه امشب! چه چیزی عایدم میشد با مرور این خاطرات چرک گرفته.. چشم بر هم گذاشتم و آخرین تلاش برای راندن تصاویر مغشوش از سرم! وحشتی که از خوابیدن داشتم، باز هم سراغم آمده بود. کابوس های جهنمی! صحنه حرکت انگشتانم بر روی صورتش.

صورتی محو، موهایی لخت و سیاه که رخساره اش را می پوشاندند. دستی که پیش می بردم تا موها را از صورتش کنار بزنم! ولی به جای الی، مادرم بود! صدایی از موبایلم، گردباد خیال را دود کرد. پیغامی کوتاه و مختصر از بهمن.. “همه چیز هماهنگه. فردا میری ترکیه” بعد از مدتها یک خبر خوب! از لبه تخت بلند شدم. دستم به سمت پاکت سیگار روی میز رفت. خاطرات، خاطرات، خاطرات متعفن…. بچه های پر خرج، کودکان گرسنه، لباس های مندرس… مادری که چیزی نداشت به جز…

دانلود رمان ستی از پاییز بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان وقت کشی از لیندا هاوارد

دانلود رمان وقت کشی از لیندا هاوارد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان وقت کشی از لیندا هاوارد با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در سال ۱۹۸۹ در منطقه پکسویل کنتاکی، کپسول زمانی دفن می‌شود تا در قرن بعدی باز شود و یادآور ۱۰۰ سال گذشته باشد. اما در همان شب خودکشی مشکوکی رخ می‌دهد و تا بیست سال آینده بدون علت می‌ماند. در روزنامه گفته شده در کپسول زمان ۱۳ آیتم قرار می‌گیرد اما ناکس دیویس سربازرس منطقه فقط قرارگیری دروازه مورد را در کپسول دیده. آیا بین شی سیزدهم و قتل‌های آینده منطقه ارتباطی وجود دارد؟ آیا نیکیتا استور مامور اف‌بی‌آی که با ناکس در این پرونده همکاری می‌کند انگیزه پنهانی از ظاهر شدن ناگهانی خود در آنجا دارد؟

خلاصه رمان وقت کشی

دادگاه منطقه پِک ۱ ، کنتاکی ۲ ۱ ژانویه  ۱۹۸۵ جمعیت کوچکی، حدود پنجاه نفر، برای تماشای دفن کردن کپسول زمان در کنار میله پرچم رو به روی دادگاه منطقه حضور داشتند. اولین روز سال جدید سرد و بادی بود، و آسمان خاکستری همچنان روی آنها دانه های کوچک برف میبارید. نیمی از جمعیت از افرادی تشکیل شده بود که از طریق اداره، جاه طلبی، یا اجبار باید آنجا می بودند: شهردار و اعضای شورا، قاضی موقت، چهار وکیل، صاحب منصب های منطقه، تعدادی از تجار محلی، کلانتر،
رئیس پلیس، مدیر دبیرستان، و مربی فوتبال.
تعدادی زن نیز حضور داشتند: خانم ادی پروکتر ۳ ، ناظر مدارس، و همسران سیاستمداران و وکلا. خبرنگاری از یک روزنامه محلی نیز آنجا بود، هم یادداشت می کرد و هم عکس می گرفت زیرا روزنامه کوچک بود و نمی توانست از عهده هزینه استخدام یک عکاس حرفه ای بربیاید. کلوین دیویس ۱ ، صاحب فروشگاه سخت افزار، با پسر پانزده ساله خود آنجا ایستاده بود. آنها به این دلیل آنجا بودند که دادگاه مستقیماً در آن طرف خیابان روبه روی محل زندگی او و پسرش یعنی بالای فروشگاه سخت افزار قرار داشت.

مسابقات فوتبال بول گیمز ۲ سال نو هنوز شروع نشده بود و هیچ کار دیگری برای انجام دادن نداشتند. پسر بلند و لاغر که ناکس نام داشت، شانه های خود را در برابر باد خم کرده و چهره های همه افراد حاضر را نگاه می کرد. او به طرز عجیبی به بقیه زل میزد و گاهی اوقات به بزرگسالان اطرافش احساس ناخوشایندی را قالب می کرد، اما خود را در هیچ دردسری نینداخته بود، بعد از مدرسه به کلوین در فروشگاه کمک می کرد، نمرات خود را بالا نگه داشته و به طور کلی مورد علاقه هم سالانش بود…

دانلود رمان وقت کشی از لیندا هاوارد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سونامی از عادله حسینی

دانلود رمان سونامی از عادله حسینی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سونامی از عادله حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی کند وارد گود می شود تا با تـمام ظرافت دخترانه اش و دستی خالی، آبروی حراج شده ی پدرش را برگرداند.وفا به جدال با مردی می رود که خیال می کند مهره ی اصلی این بازیست. مهره ی این بازی هست یا نه…

خلاصه رمان سونامی

دستش را روی دستبند چوبی دور مچش می کشد و برای دختر مشتاق کنار دستش توضیح می دهد: -از این زاویه شما یه مجموعه از درخت ها رو با پشت زمینه ی غروب می بینید اما اگر از سمت چپ و با یه نگاه متفاوت به عکس نگاه کنید متوجه می شید که عکس با یه دلیل دیگه ای گرفته شده. از اون سمت شما یه تک درخت می بینید که با فاصله از درخت های دیگه قرار گرفته.

حالت شاخه های این تک درخت به شکلی که فرد می تونه این برداشتو بکنه که به سمت آسمون دراز شده و قصد گرفتن خورشیدو داره! دختر هیجان زده مثل کسی که کشف مهمی کرده است با صدای بلند می گوید: -وای آره الان که شما می گید دقت کردم. واقعا جالبه. چطور تونستید به این منظره با این دید نگاه کنید و این عکس رو بندازید؟ سعی می کند نا محسوس و بدون جلب توجه نگاهی به ساعت مچی اش بندازد: -توانایی خاصی نمی خواست…

دانلود رمان سونامی از عادله حسینی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نقطه ضعف از ریحانه محمود

دانلود رمان نقطه ضعف از ریحانه محمود pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نقطه ضعف از ریحانه محمود با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نفس که درگیر و دارِ تعصب‌های کورکورانه‌‌ی برادرش نیما، نقشه‌ی فرار از دیار و خانواده‌اش‌رو طرح‌ریزی می‌کنه پس از ورود به تهران با حجم شدیدی از ناباوری‌هاش روبه‌رو می‌شه که در راسِ اون‌ها، مردی به نام مسیح قرار داده، مردی که تمام زندگیش‌رو به دست‌های نفرت پایه‌گذاری کرده.. حصارِ عشق، خیلی سریع تر از اون‌چه فکرشو می‌کنه، وجودش‌رو می‌بلعه…

خلاصه رمان نقطه ضعف

خورشید بی رحم امروز دیرتر از تمامِ روزها، خودشرو به آبی بی کران آسمان دعوت کرد. نفس تمام شبرو نخوابیده بود. فکرهای عجیب و غریب ذهنش رو که نه، وجودش رو در برگرفته بود تا نتونه یک ثانیه رو هم چشم روی هم بذاره. قرار این بود که به محض طلوع خورشید حرکت کنه. روی پهلو چرخید و با چشمهاش تمام وسایلش رو از نظر گذروند. البته منظور از تمام وسایل همون کوله پشتی آبی رنگ به همراه ساکی بود که کنج دو ضلع اتاق رنگارنگش جایی برای سکونت یافته بود.

بار دیگه چرخید و با حسرت چشم دوخت به انواع و اقسام تابلو و رنگ هاش. چقدر دلش می خواست برای همیشه توی این اتاق بمونه، بمونه و بی خبر از دنیا نفس درونش رو لا به لای شاخ و برگ های دنیای فانتزی نقاشی ها غرق کنه اما، حاج ناصر و نیما بردارش یک هفته ی پیش آب پاکی رو روی دست هاش ریخته بودن و با زبون بی زبونی این رو امر کردن که بهزاد تنها مردیه که میتونی برای زندگی و به عنوان شوهر انتخابش کنی.

آخ چه انزجاری داشت تصور بهزاد پسرعموش به عنوان همسر. پتو رو کنار زد و با وجود کمردردی که از دیشب تا به حال گریبانش رو گرفته بود، روی باهاش ایستاد. تابلوی چهره ی مادرش که یک ماه پیش به اتمام رسونده بود رو دستی کشید و اشک هاش راه خودشون رو یافتن. دلش مادر می خواست، پدر و برادری که در همه حال تکیه گاهش باشن و نبود. حسرت تمام وجودش رو در بر گرفت. کی نفس دختر حاج ناصر کیهانی سرشناس به این نقطه رسیده بود؟ به فکر فرار؟ به زندگی مجردی و دور از دیار خانواده اش؟…

دانلود رمان نقطه ضعف از ریحانه محمود pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " فارسی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.