گوشه ای از رمان شهزاده سوار بر اسب
خسته و کوفتهتر از همیشه کلید در را میاندازم و وارد میشوم. به محض ورودم صدای بلند برنامه فوتبال که از تلویزیون در حال پخش است؛ در گوشم طنین انداز میشود. بوی خوش غذا، زیر بینیام میپیچد و معدهی گرسنهام را تحریک میکند. همین که صدای به هم خوردن در، در فضا اوج میگیرد، صدای همیشه جدیاش میآید. – جورابهات رو در بیار، بعد بیا تو! خندهام میگیرد اما به سفارشش گوش میکنم. مامان با ظرف میوهی در دستش از آشپزخانه بیرون میآید و با دیدنم گل لبخند بر لبانش شکوفا میشود. – خوش اومدی گل مامان، خسته نباشی! لبخندی به این همه مهربانیاش میزنم. – درمونده نباشی زهرا بانو! صدای اعتراض آمیزش دوباره بلند میشود. – چند بار باید بگم با اسم صداش نزن؟ نمیفهمی بزرگترته! خندهام می گیرد و بی طاقت کفشهایم را با جورابهایم در میآورم و سمتش پرواز میکنم. روی مبل سبز رنگ عزیزش نشسته و صورتش با اخم مزین است. با ناز لب و لوچهام را شل میکنم و از قصد میگویم: چه خبره؟ کریم خان ما که باز اخموعه! میدانم از این که به اسم صدایش بزنم عاصی میشود اما از قصد این کار را میکنم! گره بین ابروانش کورتر می شود و لبخند به لبانم هدیه میکند. حرصی نامم را صدا میزند. – نارین! با خنده چند قدم فاصله را طی میکنم و در حالی که با «جانم» جوابش را میدهم، خودم را در آغوشش جا میکنم. جدی و محکم مثل همیشه میپرسد: مگه بهت نمیگم بزرگترت و با اسم صدا نزن! من چی توئم دختر؟ این رمان فقط برای معرفی میباشد شماره پشتیبانی : 09170366695 ###