
سری تکان داده و نقه ای به در اتاق میزنم. بدون گرفتن
جواب،بعداز مکثی داخل میروم. دیدن دلسا آن هم در شرکت و با
این حال زار کمی برایم تعجب بر انگیز بود، اما به روی خودم
…نیاورده و در کمال خونسردی میگویم -: سلام
امید با لبخندی که مصنوعی بودنش زیادی عیان بود جوابم را می
دهد. دلسا هم سرش را بالا آورده و در حالی که نگاه اشکی اش را
به نگاه تیره ام دوخته بود لب میزند -:سلام فریاد
در اتاق را بسته و با سر به دلسا اشاره میکنم. -: اتفاقی افتاده؟
از جایش برخواسته و در حالی که سوی من قدم میگذارد جواب
گو میشود -:انگاری اره
حرفهایش تا حدی گیجم میکند ، پس چیزی نمیگویم تا خودش به
حرف بیاید. رو به رویم ایستاده وخیره در نگاهم میگوید. -:شنیدم
کارات رو به سلامتی شروع کردی؟
اخم ناخوآگاه میان ایرانم میدود. -: کدوم کارا !؟
انتقام و این حرفها :-
سری به معنی تایید تکان داده و بی توجه به دلسا سوی میز امید
میروم. روی صندلی روبه روی امید نشسته و پا روی و پا می
اندازم. با جدیت امید را مخاطب قرار میدهم. -: خب… کار مهمت
چی بود؟
من کاری باهات نداشتم… منظورش را میگیرم اما خودم را از :-
عمد به ندانستن می زنم. -: پس چی!!؟ صدای دلسا بلند میشود. –
…:من کارت داشتم
به دلسایی که حالا صندلی کناری ام را اشغال کرده بود نگاه می
دوز. -:در مورد چه مسئله ای؟ نگاه خاکستری آبی اش دوباره
….لباب از اشک می شود. -: درمورد مسئله انتقام و
چون گمان میکردم مثل همه قصد نصیحت دارد تند میان حرفش
می دوم. -:میشه توضیح بدی کجای این مسئله به تو مربوط میشه!؟
.آب دهانش را آشکارا و با صدا پایین می فرستد
.کارای باربد آذری رو من انجام میدم :-
چشمانم به صورت خودکار تنگ میشود. -: چی داری میگی
!دلسا!؟ کدوم کارا؟
اینبار مسلط و شمرده شمرده جواب میدهد. -:یعنی میخوام اون
.کسی باشم که باعث خیانت اون مرد به زنش میشم
در این سالهای شناخت دلسا در یافته بودم که هیچ کاری از او بعید
!نیست! اما این دیگر چ کاری است؟
چی میگی؟:-
فریاد من تصمیمم رو گرفتم … خودت هم میدونی از پسش :-
…برمیام، پس دیگه مانعی نمیمونه









