بار آخرت باشه که من و میفرستی دنبال گند و کثافت کاریات و باعث می شی جلوی بقیه سکه یه پول بشم.. دفعه بعدی خودت میری و به خاطر کارای خلافت پیشنهاد رشوه میدی نه اینکه من از همه جا بی خبر و بفرستی و نتونم به کلمه حرف بزنم.
با اخمای در هم شده از تعجب بلند شد و رو مبل نشست بدون اهمیت به اینهمه عز و جز زدنم پر بهت پرسید
قبول نکرد؟
فقط با عصبانیت نگاهش کردم که نفسش و فوت کرد و سر پا وایستاد
پس من توی بی عرضه رو واسه چی فرستادم لال رفتی لال اومدی؟ اینهمه صبر کردیم که دیوث خان بهمون دو دقیقه وقت بده آخرشم هیچی به هیچی؟
بابک مواظب حرف زدنت باش من آدم تو نیستم تا همینجاشم که به زور تهدیدای مسخره ات من و اینور اونور فرستادی از سرتم زیاد بود الآنم فقط گفتی اون نامه کوفتی رو به دستش برسونم و بیام وظیفه راضی کردن و اصرار به امضای مجوز خلاف تو با من نبود که از من شاکی شدی
پوزخند زشتی زد و رو به روم و ایستاد چند ضربه با دستش به شونه ام زد و با وقاحت گفت
چرا اتفاقاً آدم منی.. فقط خودت هنوز نمی خوای باور کنی