خلاصه کتاب:
سایه، دختری آرام و درونگرا، هرگز تصور نمیکرد که یک آشنایی ساده در فضای مجازی بتواند زندگیاش را دگرگون کند. او بهطور اتفاقی با مردی به نام آراز آشنا میشود و کمکم اعتمادش را جلب میکند. اما این رابطه که از یک گفتوگوی ساده آغاز شده بود، بهتدریج شکل تازهای به خود میگیرد و سایه را در مسیری نامطمئن و پیچیده قرار میدهد…
خلاصه کتاب:
بازنویسی سوم: داستان شیدا، زنی که عشق را نمیشناسد؛ حکایت مردی که از نور ساخته شده و در برابر سختیهای زندگی تاب آورده است. تقابل باورها و اعتقادات مخالف، در کنار عشقهای جاودانهای که در گذر زمان رنگ نمیبازند. قصهای از درد، مبارزه و معماهایی که هر گام از آن پردهای جدید از حقیقت را برمیدارد. پایان ماجرا، سه مسیر به هم تنیده را به نمایش میگذارد که گشودن آن بهایی گرانقیمت میطلبد.
خلاصه کتاب:
چند روز پیش داشتم قهوهام رو توی یه کافهی پاریسی میخوردم، حالا وسط یه عملیات پلیسی گیر افتادم. پدرم مأمور پلیسه، قاچاقچیها دنبالم هستند، و من هنوز نمیدونم چطور از این دردسر خلاص بشم. سفر کوتاه به ایران؟ فکر کنم باید اسمش رو عوض کنم به "فرار بزرگ!"
خلاصه کتاب:
گوهر، زنی تنها و دلخسته، در فضای مجازی با جوانی آشنا میشود که با مهربانیاش دل او را میبرد. اما گوهر متوجه نمیشود که این رابطه از ابتدا بر پایه شناخت نادرست شکل گرفته. وقتی شاهرخ به دختر گوهر علاقهمند میشود، گوهر با حقیقتی دردناک روبهرو میشود.
خلاصه کتاب:
امیرطاها و شیدانه از دوران کودکی دلبستهی یکدیگر بودند، عشقی که با پیوند خویشاوندیشان مستحکمتر شد. سالها بعد، سرانجام ازدواج کردند و با وجود نارضایتیهای گاهوبیگاه شیدانه، زندگی شیرینی داشتند. امیرطاها برای تأمین نیازهای زندگی و تحقق آرزوهای شیدانه، شغل دومی برگزید، اما حوادث پیشبینینشده او را از مسیر امن خارج کرد. از دست دادن شغل، آنها را به تصمیماتی دشوار سوق داد که زندگیشان را دگرگون کرد. اکنون، پس از گذشت سالها، دوستان قدیمی شیدانه در محل وعدهی گذشته گرد آمدهاند تا ببینند زندگی چه کسی روی خوش خود را نشان داده است. نگاههایشان بر کسی مینشیند که زندگیاش را با عشق آغاز کرده بود…
خلاصه کتاب:
زندگی گاهی عجیبه، مثل زمانی که باید جای خواهرت زندگی کنی و با شوهر مرموزش سر کنی. ستاره این کار رو کرد، ولی چیزی که انتظارشو نداشت، عشق... یا شاید هم انتقام بود!
خلاصه کتاب:
هرگز تصور نمیکردم یک دیدار ناگهانی در شب تولد هجدهسالگیم، سرنوشتم را تا این اندازه دگرگون کند. آن شب، همهچیز تغییر کرد. حالا، زندگیام به شکلی عجیب با جولین گره خورده — مردی با ظاهری خیرهکننده و رفتاری که بین سختگیری و مهربانی در نوسان است. حضورش اثری عمیق بر من گذاشته، و آنقدر متفاوت و تأثیرگذار است که نمیتوانم از کنار این ارتباط ساده عبور کنم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " فارسی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.