خلاصه کتاب:
جنیفر، دختر روشنایی، در دل تاریکی جنگ به دست گرگ افتاد؛ مردی از تبار قدرت. در میان طعنهها و نگاههای سرد، جنیفر با صلابت ایستاد و نشان داد که لطافت میتواند حتی قلب سنگ را نرم کند.
خلاصه کتاب:
لیلی، دختر نازپروردهی روزهای آرام، در طوفان زندگی تازهای بیدار میشود. بیآنکه بداند چگونه، باید نقش روشنی در شبهای تاریک کسی ایفا کند که روزی خصمش بوده. در جستوجوی حقیقت، صدای دروغها بلند است؛ بهویژه از سوی آنکه میگوید دشمنی پایان یافته، اما نگاهش هنوز سرد است.
خلاصه کتاب:
از همون ابتدا، جذبش شدم. همیشه برای چیزهایی که دوست داشتم، تلاش میکردم. وقتی فهمیدم کسی دیگهای تو زندگیشه، تصمیم گرفتم با احترام و صبر جلو برم. حتی با دوستانم شوخی کردم که میتونم دلش رو به دست بیارم. اما اونم مثل من، اهل انتخابه، نه تسلیم
خلاصه کتاب:
در شهری که قدرت و تعهد در هم تنیدهاند، بهزاد قاضی برجستهایست که باید یکی از فرزندانش را به گروه آلفا بسپارد. پسرش، با روحیهای لطیف، برای این مأموریت مناسب نیست. مایا، دختر جوان و پرشور او، که بهتازگی شکست عشقی را تجربه کرده، تصمیم میگیرد خودش وارد این مسیر شود. اما مخالفت پدر، او را در مسیر برخورد با امیر ارسلان قرار میدهد؛ مردی که غرور و اقتدارش زبانزد است. تقابل میان این دو، داستانی از کشمکشهای درونی و انتخابهای دشوار را رقم میزند.
خلاصه کتاب:
چشمانش... آن نگاه کهربایی، آرام و نافذ، میتوانست دلها را بلرزاند و میان مردان رقابت و جدال بیافریند. آرامشی که در وجود این دختر بود، در هیچ ثروت یا زیبایی دیگری یافت نمیشد. مردی که سالها در پی معنا بود، حالا خود را در برابر آن نگاه ناتوان میدید. اگر قرار بود سرنوشت راهی برای رهایی انسانها از تاریکی بگشاید، شاید این دختر همان کلید نجات بود.
خلاصه کتاب:
در شبی سرد و زمستانی، پسر جوانی با ذهنی آشفته از خانهی والدینش بیرون میزند. در مسیر بازگشت به خانهی خودش، صدای درگیری توجهش را جلب میکند. وقتی به محل دعوا میرسد، مهاجمان با دیدن او فرار میکنند و تنها یک نفر زخمی روی زمین باقی میماند. پسر، بیدرنگ او را به خانهاش میبرد تا کمک کند. اما در روشنایی اتاق، متوجه میشود که آن فرد زخمی، برخلاف تصورش، یک دختر است...
خلاصه کتاب:
امیرارسلان، رئیس مقتدر گروه آلفا، در لحظهای پرتنش به ماهگل نزدیک میشود. اما ماهگل، با تمام توان، تلاش میکند از این موقعیت خارج شود. این برخورد، نهتنها رابطهی آنها را دگرگون میکند، بلکه پرده از شخصیتهای پنهانشان نیز برمیدارد.
خلاصه کتاب:
در خانهای که آذین در آن بزرگ شده، همیشه چیزهایی نادیده ماندهاند؛ حرفهایی که گفته نشده و حقیقتهایی که پنهان ماندهاند. حالا که او تصمیم به جدایی و استقلال گرفته، مردی با کینهای قدیمی از خانوادهاش وارد زندگیاش میشود. این برخورد، پرده از رازهایی برمیدارد که آذین را با چهرهی واقعی گذشتهاش روبهرو میکند.
خلاصه کتاب:
او را دیدم، شکسته اما مقاوم. زندگیاش پر از درد بود، اما هنوز امید داشت. من، که هیچوقت امید را جدی نگرفته بودم، به خاطر او تصمیم گرفتم نقش یک مرد معمولی را بازی کنم. همسایهاش شدم، با هویتی جعلی. اما آیا میتوانم تا آخر عمر این نقش را حفظ کنم؟
خلاصه کتاب:
اوینا در کردستان با پسری آشنا میشود که ادعا میکند خواهرش را قبل از مرگ دیده. حرفهای او با روایت رسمی خانواده تفاوت دارد. اوینا که به دنبال حقیقت است، وارد دنیایی از خاطرات، دروغها و سکوتهای طولانی میشود که سالها در دل خانواده پنهان ماندهاند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " فارسی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.