خلاصه کتاب:
لوس گیج شده بود. مردی که با شوالیهها آمده بود، حرفهایی زد که لوس رو به فکر فرو برد. وقتی چهرهاش رو دید، همهچی یادش اومد. اون مرد، کسی بود که یه زمانی خیلی براش مهم بود. حالا برگشته بود، با حرفهایی که درد داشت.
خلاصه کتاب:
حدیثه، دختری با روحی حساس و ذهنی کنجکاو، وارد مرحلهای تازه از زندگی میشود. شغل جدیدش و ساخت کلیپها، او را در معرض توجه قرار میدهد، اما با هر قدم، خاطراتی از گذشته سر برمیآورند. داستانی دربارهی مواجهه با خود، با خاطرات، و با انتخابهایی که آینده را رقم میزنند.
خلاصه کتاب:
صابر و سحر، روزگاری دلباختهی یکدیگر بودند، اما شرایط خانوادگی آنها را از بیان احساساتشان بازداشت. سالها بعد، تقدیر دوباره آنها را روبهروی هم قرار میدهد، اینبار در قالب وکیل و موکل. صابر مأموریت دارد پروندهی طلاق سحر از سیاوش را پیگیری کند، اما در دل این ماجرا، عشقی خاموش دوباره جان میگیرد.
خلاصه کتاب:
سام که نمیداند چگونه احساساتش را بیان کند، با خانوادهاش مشورت میکند. آنها او را راهنمایی میکنند تا از مسیر درست وارد شود. سام با رعایت اصول اخلاقی، کمکم اعتماد شیرین را جلب میکند و رابطهای بر پایهی احترام شکل میگیرد.
خلاصه کتاب:
در سیزدهسالگی، دنیایم تغییر کرد. احساساتی عجیب، قدرتهایی ناآشنا، و ترسی که نمیدانستم از کجاست، درونم شکل گرفتند. من دختری بودم که ناخواسته، در مسیر ناشناختهای قدم گذاشت. و هنوز، در دل شبهای بیپایان، از خودم میپرسم: چه کسی این راه را برایم گشود؟
خلاصه کتاب:
دختری در دل طبیعت چشم باز میکند؛ فرزند پدری با گذشتهای پنهان و مادری که نامش با افسانهها گره خورده. او باید با میراثی که از خانوادهاش به ارث برده، زندگیاش را بسازد، میان رازها، انتخابها، و مسیرهایی که هنوز روشن نشدهاند.
خلاصه کتاب:
نازگل، دختر نوجوانیست که همراه پدرش در روستایی دورافتاده زندگی میکند. ارباب روستا، مردی سالخورده و سختگیر، اجازه هیچ سرپیچیای نمیدهد. با وجود تلاشهای نازگل و پدرش، بدهی مالیاتیشان سنگینتر میشود. روزی ارباب برای گرفتن مالیات به زمین کشاورزی میآید و نگاهش به نازگل میافتد؛ و همین دیدار، سرآغاز تغییراتی در زندگی آنها میشود.
خلاصه کتاب:
همه چیز برای روسلا پیچیده است، درست زمانی که تعدادی شکارچی قصد ربودن همسرش و آرشام رو داشتن یاشار سر رسید و نجاتشون داد. یاشاری که مسبب مرگ پدر و مادر روسلاست و حالا به این دختر مدیونه، ادعا میکنه که توانایی پیشگویی کردن و برملا کردن راز های اون پیشگویی نداره. روسلا درست ثانیه ای که تو بغل همسرش نفس های آخرش رو میکشید، نجات پیدا کرد. حالا ارتش طوفان روبروی عمارتش قد علم کرده و کارلوس ژنرال طوفان قصد به زنجیر کشیدن جفت انتخابی طوفان رو داره تا مراسم احیا انجام بشه...
خلاصه کتاب:
جنیفر، دختر روشنایی، در دل تاریکی جنگ به دست گرگ افتاد؛ مردی از تبار قدرت. در میان طعنهها و نگاههای سرد، جنیفر با صلابت ایستاد و نشان داد که لطافت میتواند حتی قلب سنگ را نرم کند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " فارسی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.