خلاصه کتاب:
روایت زندگی نیاز، دانشجوی معماری، با دوستیاش با کسرا آغاز میشود. کسرا مردی بدگمان است که پس از ازدواج، شکهایش نسبت به نیاز بیشتر میشود. سرانجام نیاز خانه را ترک میکند، اما این تازه آغاز داستانی پرتنش است.
خلاصه کتاب:
من سالهاست که احساساتم را خاموش کردهام؛ شادی و غم را به سکوت واداشتهام. دلتنگیها را با فریاد بیصدا پاسخ دادهام و عشق را با بیرحمی راندهام. سکوت تلخ را پذیرفتهام، لبخند را حرام کردهام و امید را نادیده گرفتهام. درونم فریادی بیصداست؛ پر از تمنا و بیپناهی.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " فارسی بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.