
لب پایینیشو زبر دندوناش گرفت و گفت:
-هیش بابا! چه پررویی تو ! حالا خوبه بهت گفته بودم آلا آمین پسر برادر آلای جباری…لراره
مربی بدنسازی همینجا بشه پس بلبل زبونی نکن! حالا هم برو شال و کلاه کن بزن بیرون سلطان
میخواد درای باشگاه رو باز کنیم…درضمن! یه حموم بری و سه فصل مسواک هم بزنی بد چیزی
نیستاااا…بوی گند سیرت همه جا رو برداشتم! کاش اصل نفس نکشی! پیؾ پیؾ!
نفسم رو تو سینه حبسم کردمو بعد از رفتن پسند خانم با حرص بیرون فرستادمو دستمو روی دلم
گذاشتم…شیشه سیر کار دستم داده بود!
اوخ اوخ کنان سمت رختکن رفتم….
لبل از اینکه دستم سمت دکمه اؾ اؾ بره، ایمان پسر صاحبخونه درو به روم باز کرد و مثل
همیشه
بایه نگاه تحمیر آمیز به سرتاپام گفت:
-به به! گربه ی ولگرد به خانه برگشت! بیرون خوش گذشت دختر حاج الا!!!؟
و بعد هم همونطور که دونه های لهوه ای تسبیح که بیشتر جنبه تزئیناتی داشت رو دونه دونه
رد میکرد، جوری که حتی لباسش به لباسم برخورد نکنه بدون گرفتن جواب سوالش، از کنارم رد
شد و رفت









